۲۲ فروردين ۱۳۹۸ - ۱۷:۳۸
کد خبر: ۶۰۲۴۹۳

طنز | الهی که اسیر لاف‌زن نشید

طنز | الهی که اسیر لاف‌زن نشید
آخه چرا انقدر لاف؟ یه دوره‌­ای اوج لاف زدن این بود که طرف عینک رِیبُن بزنه بره دم دریاچه و بگه «وُولک چقَ نوشابه» اما الان گفتن این جمله بیان یک واقعیت به حساب میاد!

باشگاه نویسندگان حوزوی خبرگزاری رسا | علی بهاری

«لاف‌زنی»

میگن آدم رو سگ هار بگزه نه... ببخشید بگازه ولی برق نگیره. نه... ببینید آدم رو برق فشار قوی بگیره بله همین درسته. برق فشار قوی بگیره ولی جو نگیره! آقا لاف‌زدن خیلی چیز بدیه. یعنی آدم تو تحریم بانکی گرفتار بشه ولی اسیر لاف‌زن نشه.

طرف تو دانشگاه نیمه‌دولتی نقطه پرت مرزی، رشته­ نگهداری از ماشین چمن‌زنی با سهمیه قبول شده، اون هم کاردانی 5 ترمه... بعد تو اینستاگرامش نوشته «سقف ایران برای من کوتاهه.» آخه تو اصلا قد داری چُلمن! تو صافی کف زمین! یا اون یکی تنها سفری که رفته یه اردوی امام‌زاده داوود دبیرستانشون بوده که اون‌هم مادرش از خونه واسش تن‌ماهی جوشونده گذاشته یه موقع با خرید از محلی‌ها، اقتصاد خونه رو ورشکست نکنه بعد تو بیوی تلگرامش نوشته «اینترنشنال توریست!» آخه چرا آدم انقدر لاف بیاد که بعد سه بشه!

آقا پسر گرون‌ترین ماشینی که سوار شده پراید 87 ه. بعد توئیت کرده «خسته از پورشه، عاشق شورلت!» همین دیشب خونه شوهرعمه‌ام مهمون بودیم. من می‌دونم اطلاعش از سینما در حد تشخیص صدابردار از بدلکاره! می‌گفت فیلم‌نامه­‌ی ارباب حلقه­‌های دو، چند تا اشکال ساختاری داره. کاش رفعش می‌کردند بعد می­‌ساختن. جالب اینجاست که عمه­ ام هم تاییدش می‌­کرد. باز شوهر عمه صدابردار رو از بدلکار تشخیص میده. عمه‌ام که تا دو سال پیش نمی‌­دونست رضا عطاران و رضا ایرانمنش دو نفرند!

آخه چرا انقدر لاف؟ یه دوره‌­ای اوج لاف زدن این بود که طرف عینک رِیبُن بزنه بره دم دریاچه و بگه «وُولک چقَ نوشابه» اما الان گفتن این جمله بیان یک واقعیت به حساب میاد! یعنی می‌خوام بگم انقدر ما در لاف‌زنی رشد کردیم.

بزرگوار یه وانت داره هر روز گوسفندا رو می‌ریزه عقبش می­بره تو چمن ده بالا بچرن. خیلی هم شغل ارزشمندیه. ولی چرا اسمش رو عوض می‌کنی؟ رفته خواستگاری، دختره پرسیده ببخشید شغل شما چیه؟ جواب داده: تولیدی گوسفند مکانیزه دارم. دختر خانم هم گفته بله. الان هم خدا رو شکر با شوهرش مشغول نظافت آغل­‌اند ببخشید دارند محوطه­‌ی کارگاه صنعتی شون رو clean up می­‌کنند.

یا مثلا خود بنده، با وجود این که در معتبرترین روزنامه‌­های کشور طنز می­‌نویسم هیچ‌وقت لاف نزدم. حتی گاهی انکار هم کردم که تواضع بشه. چون بنده بسیار متواضعم.

پسر جان از جلوی آینه بیا این‌ور. بس کن این توهمات رو. بچه‌های روزنامه دیواری مسجد زنگ زدن میگن بیا یه چایی دست‌مون بده. مگه روز اول قول نداده بودی سر وقت آبدارخونه باشی!

ببخشید مثل این که مدیر مسئول تماس گرفته. باید برم. احتمالا جلسه خصوصی فوری گذاشته دوباره. فعلا با اجازه./918/ی703/س

علی بهاری

ارسال نظرات